دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 4534
تعداد نوشته ها : 12
تعداد نظرات : 2
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

عربی بیابانی و وحشی ، وارد مدینه شد و یکسره به مسجد آمد ، تا مگر از رسول خدا سیم و زری بگیرد. هنگامی وارد شد که رسول اکرم در میان انبوه اصحاب و یاران خود بود. حاجت خویش را اظهار کرد و عطائی خواست. رسول اکرم چیزی به او داد ، ولی او قانع نشد و آن را کم شمرد ، بعلاوه سخن درشت و ناهمواری بر زبان آورد ، و نسبت به رسول خدا جسارت کرد. اصحاب و یاران سخت درخشم شدند ، و چیزی نمانده بود که آزاری به او برسانند ، ولی رسول خدا مانع شد.

رسول اکرم بعداً اعرابی را با خود به خانه برد ، و مقداری دیگر به او کمک کرد ، ضمناً اعرابی از نزدیک مشاهده کرد که وضع رسول اکرم به وضع رؤسا و حکامی که تا کنون دیده شباهت ندارد ، و زر و خواسته ای در آنجا جمع نشده.

اعرابی اظهار رضایت کرد و کلمه ای تشکر آمیز بر زبان راند. در این وقت رسول اکرم به او فرمود : « تو دیروز سخن درشت و ناهموار بر زبان راندی که ، موجب خشم و عصبانیت یاران من شد. من  می ترسم ، از ناحیه ی آنها به تو گزندی برسد ، ولی اکنون در حضور من این جمله ی تشکر آمیز را گفتی ، آیا ممکن است همین جمله را در حضور دیگران بگویی تا خشم و ناراحتی که آنان نسبت به تو دارند ، از بین برود ؟» اعرابی گفت : « مانعی ندارد.»

روز دیگر اعرابی به مسجد آمد ، در حالی که همه جمع بودند ، رسول اکرم رو به جمعیت کرد و فرمود : « این مرد اظهار می دارد که از ما راضی شده آ یا چنین است ؟» اعرابی گفت : « چنین است» و همان جملۀ تشکر آمیز که در خلوت گفته بود تکرار کرد. اصحاب و یاران  رسول خدا خندیدند .

در این هنگام رسول خدا رو به جمعیت کرد ، وفرمود : « مثل من و اینگونه افراد ، مثل همان مردی است که شترش رمیده بود و فرار می کرد ، مردم به خیال اینکه به صاحب شتر کمک بدهند فریاد کردند ، و به دنبال شتر دویدند. آن شتر بیشتر رم کرد و فراری تر شد. صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت ، خواهش می کنم کسی به شتر من کاری نداشته باشد ، من خودم بهتر می دانم که از چه راه شتر خویش را رم کنم.

« همین که مردم را از تعقیب یاز داشت ، رفت و یک مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بیرون آمد ، بدون آنکه نعره ای بزند و فریادی بکشد و بدود ، تدریجاً در حالی که علف را نشان می داد به جلو آمد. بعد با کمال سهولت مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد.

« اگر دیروز من شما را آزاد گذاشته بودم ، حتماً این اعرابی بدبخت به دست شما کشته شده بود –  ودر چه حال بدی کشته شده بود ، در حال کفر و بت پرستی – ولی مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمی و ملایمت او را رام کردم. »


دسته ها : داستان راستان
سه شنبه بیست و نهم 11 1387
X