دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 4226
تعداد نوشته ها : 12
تعداد نظرات : 2
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 شخصی از اهل شام ،به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی که در کناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید : « این مرد کیست ؟» گفته شد : « حسین بن علی بن ابیطالب است.» سوابق تبلیغاتی که در روحش رسوخ کرده بود ، موجب شد که دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی الله آنچه می تواند سب و دشنام به حسین بن علی بنماید. همینکه هر چه خواست و گفت و عقدۀ دل خود را گشود ، امام حسین بدون آنکه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی کند ؟ نگاهی پر از مهر و عطوفت به او کرد ، و پس از آنکه چند آیه از قرآن – مبنی بر حسن خلق و اغماض – قرائت کرد به او فرمود : « ما برای هر نوع خدمت و کمک به تو آماده ایم .» آنگاه از او پرسید : « آیا از اهل شامی ؟»       جواب داد : « آری.» فرمود : « من با این خلق و خوی سابقه دارم و سرچشمه ی آن را می دانم.»

پس از آن فرمود : « تو در شهر ما غریبی ، اگر احتیاجی داری حاضریم به تو کمک دهیم ، حاضریم در خانه ی خود از تو پذیرائی کنیم ، حاضریم تو را بپوشانیم ، حاضریم به تو پول بدهیم.»

مرد شامی که منتظر بود با عکس العمل شدیدی برخورد کند ، و هرگز گمان نمی کرد با یک همچو گذشت و اغماضی روبرو شود ، چنان منقلب شد که گفت : « آرزو داشتم در آن وقت زمین شکافته می شد و من به زمین فرو می رفتم ، و این چنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی کردم . تا آن ساعت برای من ، در همه ی روی زمین کسی از حسین و پدرش مغبوضتر نبود ، واز آن ساعت برعکس ، کسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست. »


دسته ها : داستان راستان
سه شنبه بیست و نهم 11 1387
X