دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 4282
تعداد نوشته ها : 12
تعداد نظرات : 2
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
قافله چندین ساعت راه رفته بود. آثار خستگی در سواران و در مرکبها پدید گشته بود. همینکه به منزلی رسیدند که آنجا آبی بود ، قافله فرود آمد. رسول اکرم نیز که همراه قافله بود ، شتر خویش را خوابانید و پیاده شد . قبل از همه چیز ، همه در فکر بودند که خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم کنند.  رسول اکرم بعد از آنکه پیاده شد ،  به آن سو که آب بود روان شد ، ولی بعد از آنکه مقداری رفت ، بدون آنکه با احدی سخنی بگوید ، به طرف مرکب خویش باز گشت. اصحاب و یاران با تعجب با خود می گفتند آیا اینجا را برای فرود آمدن نپسندیده است و می خواهد فرمان حرکت بدهد ؟! چشمها مراقب و گوشها مراقب شنیدن فرمان بود. تعجب جمعیت هنگامی زیاد شد که دیدند همینکه به شتر خویش رسید ، زانو بند را برداشت و زانوهای شتر را بست ، و دو مرتبه به سوی مقصد اولی خویش روان شد.فریادها از اطراف بلند شد : « ای رسول خدا ! چرا ما را فرمان ندادی که این کار را برات بکنیم ، و به خودت زحمت دادی و برگشتی ؟ ما که با کمال افتخار برای انجام این خدمت آماده بودیم. »در جواب آنها فرمود : « هرگز در کارهای خود از دیگران کمک نخواهید ، وبه دیگران اتکا نکنید ، ولو برای یک قطعه چوب مسواک باشد. »
دسته ها : داستان راستان
سه شنبه بیست و نهم 11 1387
    شخصی با هیجان و اضطراب ، به حضور امام صادق «ع» آمد و گفت :« دربارۀ من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد ، که خیلی فقیر و تنگدست هستم. »امام : « هرگز دعا نمی کنم. »ـ  چرا دعا نمی کنید ؟!!»« برای اینکه خداوند راهی برای این کار معین کرده است ، خداوند امر کرده که روزیی را پی جویی کنید ، و طلب نمایید. اما تو می خواهی در خانۀ خود بنشینی ، و با دعا روزی را به خانۀ خود بکشانی ! » 
دسته ها : داستان راستان
سه شنبه بیست و نهم 11 1387

رسول اکرم « ص » وارد مسجد مدینه شد ، چشمش به دو اجتماع افتاد که از دو دسته تشکیل شده بود ، و هر دسته ای حلقه ای تشکیل داده سرگرم کاری بودند : یک دسته مشغول عبادت و ذکر و دسته ی دیگر به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند ، هر دو دسته را از نظر گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد. « این هر دو دسته کار نیک می کنند و بر خیر و سعادتند ». آنگاه جمله ای اضافه کرد : « لکن من برای تعلیم و دانا کردن فرستاده شده ام »، پس خودش به طرف همان دسته که به کار تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت ، و در حلقه ی آنها نشست.

دسته ها : داستان راستان
سه شنبه بیست و نهم 11 1387
X