امام باقر ، محمدبن علی بن الحسین « ع » لقبش « باقر» است. باقر یعنی شکافنده. به آن حضرت « باقرالعلوم »می گفتند ، یعنی شکافندۀ دانشها.
مردی مسیحی ، به صورت سخریه و استهزاء ، کلمه ی باقر را تصحیف کرد به کلمه ی « بقر» _ یعنی گاو _ به آن حضرت گفت : « انت بقر » یعنی تو گاوی.
امام بدون آنکه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانیت کند ، با کمال سادگی گفت : نه،من بقر نیستم من باقرم.
مسیحی:« تو پسر زنی هستی که آشپز بود .»
_ « شغلش این بود ، عار و ننگی محسوب نمی شود.»
_ « مادرت سیاه و بی شرم و بد زبان بود.»
_ « اگر این نسبت ها که به مادرت می دهی راست است ، خداوند او را بیامورزد و از گناهش بگذرد. واگر دروغ است ، از گناه تو بگذرد که دروغ و افترا بستی.»
مشاهده ی این همه حلم ، از مردی که قادر بود همه گونه موجبات آزار یک مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد ، کافی بود که انقلابی در روحیۀ مرد مسیحی ایجاد نماید ، و او را به سوی اسلام بکشاند.
مرد مسیحی بعداً مسلمان شد.
عربی بیابانی و وحشی ، وارد مدینه شد و یکسره به مسجد آمد ، تا مگر از رسول خدا سیم و زری بگیرد. هنگامی وارد شد که رسول اکرم در میان انبوه اصحاب و یاران خود بود. حاجت خویش را اظهار کرد و عطائی خواست. رسول اکرم چیزی به او داد ، ولی او قانع نشد و آن را کم شمرد ، بعلاوه سخن درشت و ناهمواری بر زبان آورد ، و نسبت به رسول خدا جسارت کرد. اصحاب و یاران سخت درخشم شدند ، و چیزی نمانده بود که آزاری به او برسانند ، ولی رسول خدا مانع شد.
رسول اکرم بعداً اعرابی را با خود به خانه برد ، و مقداری دیگر به او کمک کرد ، ضمناً اعرابی از نزدیک مشاهده کرد که وضع رسول اکرم به وضع رؤسا و حکامی که تا کنون دیده شباهت ندارد ، و زر و خواسته ای در آنجا جمع نشده.
اعرابی اظهار رضایت کرد و کلمه ای تشکر آمیز بر زبان راند. در این وقت رسول اکرم به او فرمود : « تو دیروز سخن درشت و ناهموار بر زبان راندی که ، موجب خشم و عصبانیت یاران من شد. من می ترسم ، از ناحیه ی آنها به تو گزندی برسد ، ولی اکنون در حضور من این جمله ی تشکر آمیز را گفتی ، آیا ممکن است همین جمله را در حضور دیگران بگویی تا خشم و ناراحتی که آنان نسبت به تو دارند ، از بین برود ؟» اعرابی گفت : « مانعی ندارد.»
روز دیگر اعرابی به مسجد آمد ، در حالی که همه جمع بودند ، رسول اکرم رو به جمعیت کرد و فرمود : « این مرد اظهار می دارد که از ما راضی شده آ یا چنین است ؟» اعرابی گفت : « چنین است» و همان جملۀ تشکر آمیز که در خلوت گفته بود تکرار کرد. اصحاب و یاران رسول خدا خندیدند .
در این هنگام رسول خدا رو به جمعیت کرد ، وفرمود : « مثل من و اینگونه افراد ، مثل همان مردی است که شترش رمیده بود و فرار می کرد ، مردم به خیال اینکه به صاحب شتر کمک بدهند فریاد کردند ، و به دنبال شتر دویدند. آن شتر بیشتر رم کرد و فراری تر شد. صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت ، خواهش می کنم کسی به شتر من کاری نداشته باشد ، من خودم بهتر می دانم که از چه راه شتر خویش را رم کنم.
« همین که مردم را از تعقیب یاز داشت ، رفت و یک مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بیرون آمد ، بدون آنکه نعره ای بزند و فریادی بکشد و بدود ، تدریجاً در حالی که علف را نشان می داد به جلو آمد. بعد با کمال سهولت مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد.
« اگر دیروز من شما را آزاد گذاشته بودم ، حتماً این اعرابی بدبخت به دست شما کشته شده بود – ودر چه حال بدی کشته شده بود ، در حال کفر و بت پرستی – ولی مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمی و ملایمت او را رام کردم. »
شخصی از اهل شام ،به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی که در کناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید : « این مرد کیست ؟» گفته شد : « حسین بن علی بن ابیطالب است.» سوابق تبلیغاتی که در روحش رسوخ کرده بود ، موجب شد که دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی الله آنچه می تواند سب و دشنام به حسین بن علی بنماید. همینکه هر چه خواست و گفت و عقدۀ دل خود را گشود ، امام حسین بدون آنکه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی کند ؟ نگاهی پر از مهر و عطوفت به او کرد ، و پس از آنکه چند آیه از قرآن – مبنی بر حسن خلق و اغماض – قرائت کرد به او فرمود : « ما برای هر نوع خدمت و کمک به تو آماده ایم .» آنگاه از او پرسید : « آیا از اهل شامی ؟» جواب داد : « آری.» فرمود : « من با این خلق و خوی سابقه دارم و سرچشمه ی آن را می دانم.»
پس از آن فرمود : « تو در شهر ما غریبی ، اگر احتیاجی داری حاضریم به تو کمک دهیم ، حاضریم در خانه ی خود از تو پذیرائی کنیم ، حاضریم تو را بپوشانیم ، حاضریم به تو پول بدهیم.»
مرد شامی که منتظر بود با عکس العمل شدیدی برخورد کند ، و هرگز گمان نمی کرد با یک همچو گذشت و اغماضی روبرو شود ، چنان منقلب شد که گفت : « آرزو داشتم در آن وقت زمین شکافته می شد و من به زمین فرو می رفتم ، و این چنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی کردم . تا آن ساعت برای من ، در همه ی روی زمین کسی از حسین و پدرش مغبوضتر نبود ، واز آن ساعت برعکس ، کسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست. »